میخندی که دچارم کنی؟!

ساخت وبلاگ

در این دیار همه صف اول

منتظر آتش بودند...

نگاه تو مرا از آخر صف گلچین کرد و برد به سرزمین بی پایانها...

پ.ن:شب بی پایان،ظلمات،تیرگی

+ نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۵/۲۴ ساعت 13 توسط مردی که قبلا میخندید.  | 

میخندی که دچارم کنی؟!...
ما را در سایت میخندی که دچارم کنی؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ifils00fe بازدید : 65 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 20:27

سایه ام، تنها اجباریست از خودم

تصویری تاریک از خودم

هیچ چیز آن شبیه من نیست

جز...

من و تو فقط شبیه هم بودیم و بس.

یادت باشه، فقط شبیه هم بودیم

پی نوشت:سایه

+ نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۲/۱۸ ساعت 17 توسط مردی که قبلا میخندید.  | 

میخندی که دچارم کنی؟!...
ما را در سایت میخندی که دچارم کنی؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ifils00fe بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:45

او میخندید...زود، خیلی زود دچارش شد.و تو باز هم به او خندیدیمیدانست اشتباه بزرگیست، پس این ماجرا تاریکی بی پایانیستو میدانست عمرش را بیهوده به راه خواهد رفت...میدانست اشتباه بزرگیست که راه جبرانی نخواهد داشتاو میدانستاما دیوانه را چه به دانستن !!! + نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۲/۲۸ ساعت 18 توسط مردی که قبلا میخندید.  |  میخندی که دچارم کنی؟!...
ما را در سایت میخندی که دچارم کنی؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ifils00fe بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:45

تو او را با آئینه ها تنها گذاشتی

می دانم هر روز نشانی اش را از آئینه اتاقت میگیری...

از در و دیوار هم همینطور

از شهری که دیگر در آن نیستی

و

از ایامی که گذشت...

+ نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۴/۱۲ ساعت 22 توسط مردی که قبلا میخندید.  | 

میخندی که دچارم کنی؟!...
ما را در سایت میخندی که دچارم کنی؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ifils00fe بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:45